محل تبلیغات شما

تو فاصله خوردن آلپرازالوم و اثر کردنش و خواب، جایی بهتر از اینجا پیدا نمیشه که بیای و گپ بزنی، حتی با خودت.

امروز بعد از چند ماه به دوستی زنگ زدم، کمی باهاش حرف زدم و گفت اون یکی خط رو چند ماهی هست خواموش کردم.

گفتم چرا؟

گفت چند ماه پیش رفتم و دماغم رو عمل کردم، همون شب قبل از بیمارستان با خودم فکر کردم که من دارم میرم بیمارستان و تو کانتکتهای گوشیم پر از آدمهایی هست که همیشه ادعا دارن که دوستم هستند، اما هیچ کدومشون به درد نمیخورن!

هیچ کدومشون حتی اونقدر برای من ارزش قائل نمیشن که منو همراهی کنند، پس اون خط و تمام کانتکتهاش دو زار هم نمی ارزه.

گفتم خب حق داری، اما خیلی هم سخت نگیر، مردم گرفتارن.

گفت اگه گرفتارن پس ادعا هم نکنن.

حق با اون بود.

تماسم که تموم شد یاد زن افتادم.

تقریبا ماهی یکبار یا نهایتا دو ماهی یکبار بخاطر سردرهای میگرنی و افت فشار شدید میبردمش درمانگاه و سرم میزد تا کمی بهار بشه. دیگه متصدی تزریقات باهامون دوست بود، هر بار میرفتیم فقط اون بود که مورد اطمینان بود خواسته ما این بود که اون سرم رو بزنه.

روزهایی که حالش بد بود، حال من هم واقعا بد بود، اما از طرفی احساس غرور میکردم که این منم که بهش رسیدگی میکنم و امیدوار بودم عشق منو به خودش بیشتر و بیشتر بفهمه.

چقدر هم فهمید!

اونقدر فهمید که تونست خوب آسیب فراموش نشدنی بزنه.

حتما میدونید که بیشتر ضربه ها از نزدکیترین آدمهاست، چون غریبه ها رو حواسمون رو جمع میکنیم.

خواب داره میاد، یواش یواش، بدم نمیومد اگه شرایط مهیا بود و این خواب ابدی میشد.

بدرود



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها